آرزوهایش را روی کاغذهایی نوشت.
آن ها را در چندین پاکت قرار داد.
و برای پدر و مادرش , دوستان صمیمی اش , موسسه ای خیریه و خداوند فرستاد.
می خواست بداند چه کسی می تواند آرزوهایش را برآورده کند.
چندین روز گذشت , خبری از پاسخ نبود.
...حدود یک هفته بعد اولین پاسخ به دستش رسید , از طرف موسسه خیریه بود.
نوشته بودند:((...برآورده کردن آرزوهایتان متحمل هزینه فراوانی است که از عهده ما خارج است.))
پاسخ پدر و مادرش دومین پاسخ بود:((فرزند عزیزم , خودت از وضع زندگیمان باخبری.می دانی که...))
چند روز بعد دوستان صمیمی اش در پاسخ نامه اش نوشتند:
((چه طور با خودت فکر کرده ای ما می توانیم آرزوهایی به این بزرگی را برآورده کنیم.مگر ما....))
آخرین پاسخ از طرف خداوند بود.
نوشته بود:
برایم کاری ندارد بر آوردن هر آرزویی که برایتان خیلی است....
اَللّـهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ قَليلاً مِنْ كَثيرٍ...
وَهُوَ عَلَيْكَ سَهْلٌ يَسيرٌ
(دعای افتتاح)
|